سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به مردى که در ستودن او افراط کرد ، و آنچه در دل داشت به زبان نیاورد فرمود : ] من کمتر از آنم که بر زبان آرى و برتر از آنم که در دل دارى . [نهج البلاغه]

فاصله

 
--

 

         بچه که بودم هر کار اشتباهی می خواستم انجام بدم می ترسیدم نکنه خدا دوس نداشته باشه دوس داشتم بدونم چرا خدا به انسان این قدر آزادی داده ودر عین حال این همه محدودیت ،       این همه مرز ... من وآیلین ازبچه گیا با هم هم کلاس بودیم آلانم که من رشت قبول شدم اونم دانشگاش لاهیجانه .از دوم دبیرستان بود که آخر می شستیمو تقلب و استاد می کردیم و کتابارو پشت سر هم با نمره های توپ پشت سر هم پاس می کردیم بدون اینکه ذره ای داخل مخیله بشه . فقط حسابان و فیزیک بود که معلماش حوصله ام و سر نمی بردن و فقط با حضور+ سر کلاس بدون درس خوندن وتقلب نمره های خوبی هم می گرفتم. اما یه بار صوتی دادیم اونم امتحان عربی بود که من پاک پاک بودم ،تا معلم عربی لحظه ای از احوالات ما غافل شد برگه ی سفید من جلو آیلین  بود و برگه وخودکار اون دست من، و زحمت برگه ی من افتاد به دسته آیلین . خدایی اون همه اطلاعات از آیلین بعید بود ومی دونستم این وسطا  کتاب و جزوه و سودابه هم بی تقصیر نبودن خلاصه این رفیق شفیق اگه چیزی هم می خوند برای موقعیت یابی اطلاعات تو کتاب و جزه بود . خلاصه آخر امتحان برگه ها رو تحویل دادیم وزدیم بیرون اما فهمیدیم ای دل غافل ...گیج بازیا مون کار دستمون داده و رو دو تا برگه اسمه منه .اما قسمت هیجان انگیز قضیه اونجا بود که زنگ بعد برای عملی کردن نقشه وارد صحنه شدیم؛ نقشه این بود که آیلین به بهونه ی ایننکه اسمشو روبرگش ننوشته باید جلو استاد یه جوری یکی از برگه ها رو برمی داشت واسم خودشو رو یکیشون می نوشت.اما اینکه استاد نفهمه کار من بود منم هر ترفندی که بلد بودم به کار بستم و نقشه بی نقص انجام شد و اون امتحان بخیر گذشت . یا امتحانای نهایی بود و تاریخ داخلی برگزار می شد.فقط همین و بگم که من از اون کتاب به اون عظمت که خدا خیرش بده استاد و که نصفشم حذف کرده بود و قبل امتحان قسمتای مهم و گفته بود دریغ از یه خط که خونده باشم . دیدم حجم بالااِ و خلاصه نویسی نتیجه نمی  ده ،صدای برگه زدنای سر امتحانمم لوم می ده  مجبور شدم تموم صفه های مهم کتابو ببُرم و با خودم ببرم سر جلسه اما خوب چون تا حالا  کتابو روخونی هم نکرده بودم نمی دونستم باید جوابارو از کجا پیدا کنم خلاصه با کمک  دوستا اون امتحانم با نمره ی18.5 پاس شد . اما اصل قضیه ،اون جا بودیم که چرا خدا بعضی چیزا رو دوس نداره . و اما جواب این سوال و اون موقعی فهمیدم که فقط من بودم و کنکورو یه عالمه کتاب نخونده .عاشق درس بودم اما وقتی این آدمای به بیان مؤدبانه اش بسیار درس خونه یه بعدی اطرافم رو می دیدم که از زندگی فقط درس خوندن رو بلد بودن ؛ البته ای کاش اونم بلد بودن، که نبودن، ینی بودن ،اما فقط حفظ کردنشو بلد بودن و دریغ از ذره ای تفکر ..بازم سر نخ قضیه رو گم کردم اره من کنکور ودادم ورشته ای رو قبول شدم که اون دوس نداشتم حالا بماند که الان نظرم کلی تغییر کرده. و یا حالا که  کتاب تفسیر موضوعی یا اخلاق رو می گرفتم دستم و نمی دونستم یه درس حفظی رو چه جوری حفظ می کنن ،کلاً بی خیال پاس کردن نخونده می رفتم سر جلسه اما خوب با نمره های پایین پاس می شدم با این فرق که این بار با کمال میل افتادن و به تقلب ترجیح می دم. و الانم به این رسیدم که عبور از هر مرزی که خدا تعیین کرده یه تاوانی داره همون جوری که وقتی به آدم و حوا گفت این میوه رو نخورید و خوردن و هنوزمم که هنوزه ما داریم این تاوان رو پس می دیم  .......  نتیجه اخلاقی رو داشتی !؟!

 




ELAHE006 ::: پنج شنبه 87/6/7::: ساعت 9:15 عصر

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 0


بازدید دیروز: 5


کل بازدید :21539
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
ELAHE006
گفت:مسافری!؟..... مقصدت کجاست؟ گفتم:..هر مسافر وقتی به مقصد می رسد می ایستد ،ایستادن را دوست ندارم. مقصد من رفتن است.
 
>>آرشیو شده ها<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<